در خانهای بزرگ شدم که انبوه صفحات روزنامهها برای کسی که برای اولین بار وارد میشد عجیب به نظر میرسید. به تدریج و با اتمام سالهای دبستان، من هم مانند پدرم به خوانندهای دائمی تبدیل شدم. ورود به دبیرستان فرهنگ و کتاب درسی مطالعات اجتماعی، اولین مواجهی رسمی ام با علوم اجتماعی بود.
ناگهان برای سوالات بیجوابم که از اخبار صفحات روزنامه سربرآورده بودند، سرنخهایی پیدا کرده بودم. تصمیم از پیش گرفته شده بود؛ دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران مقصد بعدی من بود. حالا اما با پرسشهای بزرگتری روبرو بودم و جوابهایی دوردستتر و پیچیدهتر. معیارهای توسعهیافتگی یک جامعه چیست؟ نابرابریهای اجتماعی را چگونه میتوان فروکاست؟ آیا میتوان به ظرفیت رهاییبخش علوم اجتماعی امیدوار بود؟
تحصیل در گرایش برنامهریزی و رفاه اجتماعی که مستقیما با دانش سیاستگذار در ارتباط بود، بیش از هر چیز از شکافی عمیق میان نظریه و عمل پرده برمیداشت. نظریهای که در خود مانده بود و راه به جایی نمیبرد؛ نهادهایی تصمیمگیرنده که کوچکترین ارتباطی با فضای علمی نداشتند.
در جریان نوشتن رساله ارشد بیش از پیش به ضعف دانش متدولوژیک در حوزه علوم انسانی و بهویژه علوم اجتماعی پی بردم. این مساله در دو بخش ادبیات روششناختی که قدیمی است و مطلقا با نیازهای روز مطابقت ندارد و نیز کمبود نیروی انسانی ماهر، قابل رهگیری است. این روششناسی کارآمد و به روز است که میتواند مانند پلی میان نظریه و عمل ایفای نقش کند و در سطوح خرد و کلان با ارایه تصویری واقعبینانهتر از مسایل و مشکلات اجتماعی کشور درصدد کاهش و رفع آنها برآید.
موسسهی حامی به دنبال توسعه علوم انسانی و اجتماعی در کشور به ویژه توسعه دانش مدیریت و حکمرانی (governance) است. بدین منظور ما سعی می کنیم از فعالیتهایی که سبب گسترش دانش عمومی نسبت به این علوم می شود حمایت کنیم.